خوش آمدی و شدی شمع محفلم بابا (روضه حضرت رقیه)

شخوش آمدی و شدی شمع محفلم ، بابا !
مگو چرا شده ویرانه منزلم ؟ بابا !
تو آفتاب منی و ز ابر خون ، هر بار
نگاه می کنی و می بری دلم ، بابا
خرابه ساکت و تاریک بود و من ، خاموش
تو آمدی و شدی شمع محفلم ، بابا
درست شکل تو بود آن سری که می دیدم
به روی نی ، همه جا در مقابلم ، بابا
مگر که عمّه به تو گفته … از چه خیره شدی
به پای خسته و زخم پر آبله ام ، بابا ؟!
نشد که از تو کنم مخفی و تو فهمیدی
چه غصّه ها که نهان است در دلم ، بابا
زمین که خوردم ، هر بار تازیانه زجر
چه نقش ها زده بر زخم تاولم ، بابا
بهانه تو گرفتم ، طعام آوردند !
مگر کنند دمی از تو غافلم ، بابا
اگر چه کودکم ، اما تو هیچ غصّه مخور
که در تحمل اندوه ، کاهلم ، بابا !
به روی دامن خود باز هم مرا بنشان
بگو: رقی ه! گل ناز و خوشگلم ! بابا
مرا نگاه مکن اینچنین و حرف بزن
سکوت تلخ تو گردید قاتلم ، بابا

دانلود صوت


پاسخ دهید

دیدگاه شما

تویتر خوشمزه فیس بوک دیگ StumbleUpon بوز تکنوراتی